کد مطلب:259376 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

چه کنم؟
از خواب خوش آن شب جاودانه بیدار شدم، اما ترسیدم خواب خود را بر پدر و جدم بازگویم.

از آن پس قلبم از محبت حضرت عسكری علیه السلام مالامال شد، به گونه ای كه از آب و غذا دست شستم و به همین جهت بسیار ضعیف و ناتوان شدم و به بیماری سختی دچار گشتم.

جدم، بهترین پزشكان كشور را یكی پس از دیگری برای نجات من فراخواند، اما بیهوده بود و آنان كاری از پیش نبردند و هنگامی كه جدم از نجات من نومید شد به من گفت: نور دیده ام! دخترم! برای نجات جان و شفای بیماریت چه كنم؟ آیا چیزی به نظرت نمی رسد؟

من گفتم: نه! من درهای نجات را به روی خود مسدود می نگرم، شما اگر ممكن است دستور دهید اسیران مسلمان را از زندان ها و شكنجه گاه ها آزاد كنند و زنجیر از دست و پای آنان بردارند و بر آنها مهر ورزند و آزادشان سازند، امید كه در برابر این مهر به اسیران و غریبان، حضرت «مسیح» و مادرش «مریم» مرا شفا بخشند.

جدم به خواسته ی من جامه عمل پوشاند و برای شفای من، همه اسیران مسلمان را آزاد ساخت و من نیز خویشتن را اندكی سالم و با نشاط نشان دادم و كمی غذا خوردم و جدم شادمان گردید و بر محبت بر اسیران و احترام به آنان تأكید كرد.